كوثركوثر، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

پرنده بهشت

سال 1392

  یا مقلب قلب یاران شاد کن یا مدبر خانه ها آباد کن یا محول احسن الحالی نما قلبها را از بدی خالی نما دردانه بابا ومامان سال نو مبارک دختر خوشکلم سومین بهار زندگیت مبارک باشه    انشاءالله سالی پر از خیر و برکت و خوشی برای دختر گلم و همه نی نی وبلاگیهای گل و خانواده های عزیزشون باشه . خوش آن دمی که بهاران قرارمان باشد         ظهور مهدی زهرا بهارمان باشد ...
17 فروردين 1392

دعای فرج

    نازنین من , دختر قشنگم موفق شدی با سعی خودت و ذوق تمام دعای فرج را حفظ کنی . حضرت مهدی نگهدارت باشد انشاءالله .          البته این کار مربوط میشه به یکی از برنامه های عموپورنگ که در آخر برنامه یکی از بچه ها دعای فرج را خواند و شما یه کمی از اونو خوندی منم وقتی دیدم که علاقه داری اونو برات ضبط کردم و تو دعا را حفظ کردی و بعد از نمازهام میای بغلم میشینی و میگی مامان دعای فرج بخونیم . این کارو خیلی دوست داری.   ...
9 بهمن 1391

شب یلدا

دختر گلم شب اول ماه دی که بلندترین شب ساله را میگویند شب یلدا . در این شب همه دور هم جمع میشوند و کلی برنامه های جالب دارند .امسال شب یلدا مصادف با شب ولادت آقا موسی بن جعفر (ع) هم بود. ما هم در این شب خونه باباجون حسن جمع شدیم . خاله ایران و خانواده شون و باباجون جواد و مامانجون ربابه هم اومدند . خلاصه دور هم کلی گفتیم و خندیدیم . خیلی بهمون خوش گذشت . مامانی هم شام هویج پلو و خورشت بادمجان درست کرده بود و واسه بعد شام هم کلی تنقلات تدارک دیده بود . دستشون درد نکنه . باباعلی هم کتاب ضرب المثلهای سمنانی را برامون خوند که خیلی برای همه جالب بود و مطالب جدیدی یاد گرفتیم . البته باباجون جواد و باباجون حسن و عمو علی...
7 دی 1391

همایش سه ساله های حسینی

شب 5 ماه صفر مصادف است با شب شهادت حضرت رقیه (س) که در این شب همایش سه ساله های حسینی برگزار میشود. این همایش امسال در مسجد المهدی شهر سمنان برگزار شد . من و شما هم به همراه باباعلی به اونجا رفتیم . در اونجا به دخترهای هم سن و سال شما یه روسری سبز به همراه پیشونی بند دادند که شما از اون خیلی خوشت اومد و دوست داری دائم اونو سر کنی  و میگی به من جایزه دادند. تو این همایش یه دختر کوچولو روضه حضرت رقیه را خواند که خیلی قشنگ بود و بعدش هم تعزیه و مداحی و زیارت عاشورا . همراه روسری که به شمادادند یه متن قشنگی روی کاغذی نوشته بود که متن این بود : یا صاحب الزمان ... فرزندم را به عشق رقیه به قافله سالار کربلا در کا...
7 دی 1391

کوثرجون و ریحانه جون

عسلم چند شب پیش خاله سمانه و عمو علیرضا و ریحانه جون به خونمون اومدند . خاله سمانه از دوستهای دانشگاهی منه که با هم خیلی صمیمی هستیم . شما خیلی از حضور اونها خوشحال شدی و کلی با ریحانه جون  تو اتاقت بازی کردی . البته با هم نقاشی هم کشیدید. خدای بزرگ مراقب شما دو تا گل ناز باشه انشاالله ...
7 دی 1391

نقاشیهای کوثرجون

دختر گلم تو به نقاشی کشیدن خیلی علاقه داری . این نقاشی را چند شب پیش که خونه مامانی زهرا شون بودیم کنار خاله مژگان کشیدی . خاله هم خیلی از نقاشیت خوشش اومد و کلی تشویقت کرد. آفرین دختر گلم . این نقاشی خورشید رو هم رو تخته وایت بردت کشیدی که خیلی قشنگ شده  . این هم نقاشی یه سر هستش که با خوندن چشم چشم دو ابرو اونو میکشی آفرین دخترم به چه قشنگی همه قسمتهای صورت رو جای خودش کشیدی . اونم خودت به تنهایی و بدون کمک من . هزار آفرین به عسل من . خیلی دوست دارم . امیدوارم که تو نقاشی کشیدن مهارت پیدا کنی و همیشه موفق باشی عزیزدلم ...
7 آذر 1391

محرم آمد...

السلام عليكم يااباصالح المهدى (عج)السلام عليك ياامين الله فى ارض وحجته على عباده(ياصاحب الزمان آجرک الله) پرسيدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهي كشيدوگفت:كه ماه محرم است.گفتم: كه چيست محرم؟باناله گفت:ماه عزاي اشرف اولادآدم است باز محرم رسيد، ماه عزاي حسين سينه‌ي ما مي‌شود، كرب و بلاي حسين كاش كه تركم شود غفلت و جرم و گناه تا كه بگيرم صفا، من ز صفاي حسين يه جائيه تو دنيا همه براش مي ميرن تموم حاجتا رو همه از اون مي گيرن بين دو نهر آبه ، يه سرزمين خشکه شميم باغ و لاله اش خوشبو ز عطر مُشکه شباي جمعه زهرا زائر اين زمينه سينه زن حسينه ، يل ام البنينه ... باز باران با ترانه ب...
25 آبان 1391

از جیش گرفتن کوثرجون

از حدود دو سه هفته پیش تصمیم گرفتم تا قبل از سردشدن هوا از جیش بگیرمت . خدا را شکر با من خیلی همکاری کردی و این پروژه خیلی طول نکشید و تقریباً ظرف یک هقته به طور کامل مای بیبی و پوشک به کنار رفت و دختر گلم خانومتر شد . یعنی تقریباً از اوایل آبان ماه دختر خوشگلم الهی فدات که انقدر تو ماهی   عزیز دلم یک مرحله مهم دیگه را هم تو زندگیت با موفقیت پشت سرگذاشتی .  خدا را شکر   ...
6 آبان 1391

خانه بازی

نانازم چند شب پیش من و باباعلی شما را به خانه بازی بردیم . البته این مکان را مامان آواجون به ما معرفی کرد که از ایشون خیلی ممنونیم . خانه بازی یه جای خیلی قشنگ و ایمن , پر از وسایل بازی و بچه  ها است . شما از این خانه بازی خیلی خوشت اومد حتی کار به جایی رسید که به من گفتی مامان شما برو پیش باباعلی . با چند تا از بچه ها هم جور شدی و حسابی بازی کردی . البته به من هم خیلی خوش گذشت . ...
6 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنده بهشت می باشد