محرم آمد...
السلام عليكم يااباصالح المهدى (عج)السلام عليك ياامين الله فى ارض وحجته على عباده(ياصاحب الزمان آجرک الله)
پرسيدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهي كشيدوگفت:كه ماه محرم است.گفتم: كه چيست محرم؟باناله گفت:ماه عزاي اشرف اولادآدم است
باز محرم رسيد، ماه عزاي حسين
سينهي ما ميشود، كرب و بلاي حسين
كاش كه تركم شود غفلت و جرم و گناه
تا كه بگيرم صفا، من ز صفاي حسين
يه جائيه تو دنيا همه براش مي ميرن
تموم حاجتا رو همه از اون مي گيرن
بين دو نهر آبه ، يه سرزمين خشکه
شميم باغ و لاله اش خوشبو ز عطر مُشکه
شباي جمعه زهرا زائر اين زمينه
سينه زن حسينه ، يل ام البنينه ...
باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
یادم آرمد کربلا را دشت پرشور و بلا را
قصه یک ظهر غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
ریر تیغ و نیزه ها را
گریه های کودکانه
اندرین صحرای سوزان
میدود طفلی 3 ساله
پر زناله
دلشکسته
پای خسته
باز باران
قطره قطره
میچکد از چوب محفل
زینر و خونابه از دل
وای باران
وای باران
آه باران,کی بباری بر تن عطشان یاران,
تر کنند از آن گلو را
آه باران..
آه باران..!