كوثركوثر، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

پرنده بهشت

دهمين روز تولد كوثرجون

دختر گلم دهمين روز تولدت كه مصادف با تولد امام حسين(ع) بود تو به همراه باباعلي و ماماني ها به مسجد وليعصر(عج) رفتي تا تو گوشت اذان بگند درست موقع اذان ظهر بود كه حاج آقا سيادتي برات اذان گفت . شب هم برات مهموني گرفتيم تا دهمين روز تولد گلمون يه روز به يادموندني ديگه برامون بشه .   ...
2 تير 1390

مشهد مقدس

كوثرجونم اوايل 11 ماهگيت يه روز بابا اومد خونه و گفت احتمالاَ هفته ديگه ميريم مشهد. من خيلي خوشحال شدم و دوست داشتم زودتر بريم و تو را توي حرم امام رضا ببريم . روز رفتن رسيد و من و تو به همراه بابا علي سوار قطار شديم و رفتيم . وقتي توي حياط و صحن رسيديم تو خيلي خوشحال بودي و كلي خنديدي و بعد به همراه باباعلي رفتي داخل حرم براي زيارت . توي صحن دو سه تا بچه هاي ديگه هم اومدن پيشت و با هم ديگه بازي كرديد.   ...
2 تير 1390

اولين مسافرت شمال

دخترم وقتي 11 ماهه بودي من و تو و باباعلي به همراه باباجون حسن و ماماني چند روز رفتيم شمال. خيلي به ما خوش گذشت مخصوصاً وقتي دريا رفتيم .اولش برات خيلي عجيب بود ولي كم كم به موجها نگاه كردي و خوشحال شدي . ...
1 تير 1390

اولين دد گفتن

  اوايل بهمن ماه يه شب كه ما خونه ماماني زهراشون رفته بوديم تو رو گذاشتيم توي روروك و تو فوراً حركت كردي و گفتي دد. انگار ميخواستي با زبون خودت به ما بگي كه داري ميري دردر.تو با اين كارت يه لحظه قشنگ ديگرو توي دفتر خاطراتت ثبت كردي.  ...
28 خرداد 1390

اولين مسافرت

عزيز دلم باباعلي تو اولين سال براي روز دختر برات يه كار قشنگي كرد و اون زيارت حضرت معصومه بود. آره دختر گلم من و تو و باباعلي تو ولادت حضرت معصومه كه مصادف با روز دختر هست به شهر قم رفتيم و تو روز خودت اولين سفرو برات شروع كرديم. ...
28 خرداد 1390

اسم به خود گرفتن

يه شب باباحاجي و ماماني و دايي مصطفي خونمون بودند كه ماماني تو رو صدا كرد و گفت كوثر كه تو يه دفعه برگشتي و ماماني رو نگاه كردي من و بابا خيلي تعجب كرديدم و خوشحال شديم كه تو خودتو شناختي و من و بابا هم تو رو صدا كرديم و تو به نگاه كردي .خيلي لحظه شيريني بود وقتي اولين بار صدات كرديم و تو به طرف ما برگشتي و با اون نگاه قشنگت جواب ما رو دادي. ...
28 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنده بهشت می باشد