اسم به خود گرفتن
يه شب باباحاجي و ماماني و دايي مصطفي خونمون بودند كه ماماني تو رو صدا كرد و گفت كوثر كه تو يه دفعه برگشتي و ماماني رو نگاه كردي من و بابا خيلي تعجب كرديدم و خوشحال شديم كه تو خودتو شناختي و من و بابا هم تو رو صدا كرديم و تو به نگاه كردي .خيلي لحظه شيريني بود وقتي اولين بار صدات كرديم و تو به طرف ما برگشتي و با اون نگاه قشنگت جواب ما رو دادي.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی