كوثركوثر، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

پرنده بهشت

اولين مسافرت

عزيز دلم باباعلي تو اولين سال براي روز دختر برات يه كار قشنگي كرد و اون زيارت حضرت معصومه بود. آره دختر گلم من و تو و باباعلي تو ولادت حضرت معصومه كه مصادف با روز دختر هست به شهر قم رفتيم و تو روز خودت اولين سفرو برات شروع كرديم. ...
28 خرداد 1390

اسم به خود گرفتن

يه شب باباحاجي و ماماني و دايي مصطفي خونمون بودند كه ماماني تو رو صدا كرد و گفت كوثر كه تو يه دفعه برگشتي و ماماني رو نگاه كردي من و بابا خيلي تعجب كرديدم و خوشحال شديم كه تو خودتو شناختي و من و بابا هم تو رو صدا كرديم و تو به نگاه كردي .خيلي لحظه شيريني بود وقتي اولين بار صدات كرديم و تو به طرف ما برگشتي و با اون نگاه قشنگت جواب ما رو دادي. ...
28 خرداد 1390

بازي كردن

عزيز دل مامان ، بازي كردنت با اسباب بازيهات خيلي جالبه. يكي يكي اسباب بازيهاتو برميداري و نگاهشون ميكني و بعد پرتش ميكني به دور و ورت . آخرش كه اسباب بازيهات تموم شد ، سبداسباب بازيهاتو  ميذاري روي سرت و  به من نگاه ميكني . اين كارت خيلي قشنگه . ...
28 خرداد 1390

همايش شيرخواره هاي حسيني

حدود 6 ماهه بودي كه من و تو به همراه خاله جون و فاطمه جون و حسين به همايش شيرخواره هاي حسيني رفتيم . ماماني فريبا برات لباس سبز دوخت و من هم اونو تنت كردم .خيلي اين لباس بهت مياد .   ...
28 خرداد 1390

سفر عشق

دختر گلم ، من و بابا ميخواهيم برات از يه سفر قشنگ بگيم . سفري كه وقتي نه ماهت بود رفتيم . سفر كربلا اولش نميدونستيم بريم يا نه چون تو خيلي كوچيك بودي و من نگران بودم كه تو اذيت نشي ولي امام حسين طلبيد و رفتيم . اول رفتيم كربلا و زيارت امام حسين و حضرت ابوالفضل . بين الحرمين عجب حال و هوايي داشت خوش به سعادتت كه تو اين سن اونجا را ديدي . بعدش به زيارت حضرت علي در نجف رفتيم و روز آخر به كاظمين و زيارت امام موسي بن جعفر و امام محمد تقي و بعد از اون به سامرا و زيارت امام علي النقي و امام حسن عسكري و سرداب امام زمان رفتيم . سفر خيلي قشنگي بود وقتي اونجا توي حرم راه ميرفتيم تو خيلي خوشحال بودي . انگاري تو هم فهميدي بودي كه پاتو تو يك تيكه از...
28 خرداد 1390

اولين باباگفتن

اواسط پنج ماهگيت بود كه تو منو شناخته بودي و هركي بهت ميگفت مامان كو منو نگاه ميكردي . دو سه روزي بود كه باهات تمرين ميكردم كه بابا بگي هنوز شش ماهت نشده بود كه يه روز صبح با اون صداي قشنگت چند بار پشت سر هم گفتي بابا . من خيلي خوشحال شدم و فوراً به باباعلي زنگ زدم و اين خبر خوشو به او دادم . بعداز ظهر كه بابا به خونه اومد تو چند بار ديگه هم گفتي بابا و باباعلي هم خوشحال شد و به خاطر باباگفتنت يه كلبه قشنگ برات خريد .چند روز بعد هم تو كاملاً بابا را شناخته بودي و با گفتن كلمه بابا به او نگاه ميكردي. ...
27 خرداد 1390

سوراخ كردن گوش

كوثر من ، ما تصميم گرفتيم كه روز ولادت امام رضا(ع) گوشتو سوراخ كنيم ولي راستش من خيلي دلشو نداشتم براي همين به ماماني فريبا گفتيم كه همرامون بياد . آقاي دكتر تو رو از بغل بابا گرفت و توي مطبش برد كه يه دفعه صداي گريت بلند شد و چند ثانيه بعد خانم منشي تو را آورد و به من داد تو يه نگاه قشنگ و مظلومانه اي به من كردي و آروم شدي. ...
27 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنده بهشت می باشد