دعای عرفه
صبح روز یکشنبه باباعلی زنگ زد و گفت امروز دعا میریم یا نه . من خیلی دوست داشتم برم ولی میترسیدم تو بند نشی و بخوای تو مسجد راه بری. خلاصه تصمیم گرفتیم بریم . نزدیک ساعت 2 بود که حاضر شدیم و بابا اومد و با هم رفتیم به مسجد ولیعصر.
خدا را شکر دختر خیلی خوبی بودی و مامانو اذیت نکردی . البته یک ساعتی هم راحت خوابیدی . موقعی هم که بیدار شدی یه کتاب و تسبیح دستت بود و صلوات میفرستادی و میگفتی : الله صلا
بعد از دعا هم رفتی مردونه و کلی واسه خودت قدم زدی و هرچی بابا بهت گفت برو پیش مامان گفتی نه تا بالاخره باباحاجی تو را آورد پیشم .
قربون دختر نازم بشم . دیگه واسه خودش خانمی شده .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی