تولد داداش جون
عزیزم ماه رمضان امسال برای من و بابا و شما حال و هوای دیگری داشت چو ن منتظر ورود یه نی نی ناز به خونمون بودیم .
شما از این اتفاق خیلی خوشحال بودی و دائم روز شماری میکردی تا نی نی مون به دنیا بیاد . عسل مامان شما تو آماده کردن وسایل نی نی هم به ما خیلی کمک کردی و با ذوق تمام وسایل را برای ورودش حاضر کردی و گفتی اتاق من دیگه میشه واسه من و نی نی و حتی گهوارشو هم گفتی بگذاریم تو اتاقت . خلاصه بیصبرانه منتظر ورود دومین پرنده کوچولوی بهشت سه نفرمون بودیم .
بالاخره انتظار به پایان رسید و روز شنبه 18 مرداد مامان برای به دنیا اوردن نی نی به بیمارستان رفت البته با همراهی شما و بابا و مامانی زهرا .
با ورود داداشی شما خیلی خوشحال بودی البته از این که نمیتونستی تو بیمارستان کنارم باشی ناراحت بودی و چند بار اومدی به ما سر زدی و ما را خوشحال کردی البته قرار شد اسم داداشی را هم شما به بقیه بگید و اطرافیان با شنیدن اسم داداشی کلی خوشحال شدند و به شما به خاطر داشتن داداش یاسین تبریک گفتند .
مدتی که من تو بیمارستان بودم شما پیش خاله و فاطمه جون بودی و با حسین خاله کلی بازی کردی و روز مرخص شدن هم همتون خونه را برای ورود ما آماده کردین .
شما و باباعلی یه دسته گل خوشکل واسه من و داداشی خریدید که روش نوشته بود مامان منیژه و داداش یاسین به خونه خوش امدین .
قربون دختر کلم برم که انقدر خانوم شده و دیگه از تنهایی در اومد .
خدایا شکرت به خاطر داشتن دختر گل و نازی مثل کوثرجون و شکرت به خاطر داداش گلی که به او دادی .